جدول جو
جدول جو

معنی ملامت گو - جستجوی لغت در جدول جو

ملامت گو
(گُ تَ)
ملامت گوینده. آنکه سخنان سرزنش آمیز گوید. سرزنش کننده. ملامتگر:
عابدان آفتاب از دلبر ما غافلند
ای ملامت گو خدا را رو مبین آن رو ببین.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 278).
و رجوع به مادۀ بعد و ترکیب ملامت گفتن ذیل ملامت شود
لغت نامه دهخدا
ملامت گو
سرزنشگر، ملامتگر، شماتت کننده، نکوهش گر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملامت گر
تصویر ملامت گر
سرزنش کننده، نکوهش کننده
فرهنگ فارسی عمید
ملامت گو:
ملامت گوی بی حاصل ترنج از دست نشناسد
در آن معرض که چون یوسف جمال از پرده بنمائی.
سعدی.
ملامت گوی عاشق را چه گوید مردم دانا
که حال غرقه در دریا نداند خفته در ساحل.
سعدی.
ملامت گوی بی حاصل نداند درد سعدی را
مگر وقتی که در کویی به رویی مبتلا ماند.
سعدی.
و رجوع به ملامت گو و ترکیب ملامت گفتن ذیل ملامت شود
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ کَ دَ / دِ)
آنکه در نظام امور خانه راه اعتدال رود و اسراف نورزد. (فرهنگ فارسی معین). آنکه در نظام امور خانه اعتدال نماید و اسراف نورزد و کفایت شعار باشد. (آنندراج). با اعتدال و صرفه جو و با عقل معاش. (ناظم الاطباء) ، بی خطر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو نِ / نَ دَ / دِ)
آنکه براه سلامت رود. (فرهنگ فارسی معین) ، صلح جوی و آرامش طلب. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
جای سرزنش. محل عتاب. ملامت زار:
سوی بازار دین چو جستی راه
رستی ار جستی از ملامت گاه.
سنائی (حدیقهالحقیقه چ مدرس رضوی ص 306).
و رجوع به ملامت زار شود
لغت نامه دهخدا
ملامت کشنده. تحمل کننده سرزنش. متحمل عتاب و مذمت:
ملامت کشانند مستان یار
سبکتر برد اشتر مست بار.
سعدی (بوستان).
و رجوع به ترکیب ملامت کشیدن ذیل ملامت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ گَ)
نکوهنده و نکوهش کننده و سرزنش نماینده. (ناظم الاطباء). عاذل. لائم. نکوهشگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ملامت کننده. ملامت گو:
بنشینیم همی عاشق و معشوق به هم
نه ملامتگر ما را و نه نظار و رقیب.
منوچهری.
از سخن پیر ملامتگرش
گریان گریان بگذشت از برش.
نظامی.
کرد جدا سنگ ملامتگرش
گوهری از رهگذر گوهرش.
نظامی.
ایا نفس ملامتگر خمش کن
که هم تو در ضلالت رهنمونی.
مولوی.
آن شغال رنگ رنگ آمد نهفت
بر بناگوش ملامتگر بگفت.
مولوی.
ملامتگری گفتش ای باددست
به یک ره پریشان مکن هرچه هست.
سعدی (بوستان).
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامتگر بیکار کجاست.
حافظ.
ما به رندی دربساط قرب رفتیم و هنوز
همچنان پیر ملامتگر به پای منبر است.
کمال الدین خجندی.
حاشا که گذارد کرم ساقی کوثر
در گلشن فردوس ملامتگر رز را.
صائب.
و رجوع به ملامت کننده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملامت گوی
تصویر ملامت گوی
سرزنشگوی آوینشگوی نکوهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملامت گر
تصویر ملامت گر
نکوهش کننده سرزنش کننده: (آن شغال رنگ رنگ آمد نهفت بر بنا گوش ملامت گر بگفت) (مثنوی. نیک. 43: 3)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلامت رو
تصویر سلامت رو
آنکه در نظام امور خانه راه اعتدال رود و اسراف نورزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملامت گاه
تصویر ملامت گاه
سرزنشگاه آوینشگاه محل ملامت جای سرزنش: (سوی بازار دین چو جستی راه رستی ار جستی از ملامت گاه) (حدیقه. مد. 306)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملامتگر
تصویر ملامتگر
نکوهش کننده سرزنش کننده: (آن شغال رنگ رنگ آمد نهفت بر بنا گوش ملامت گر بگفت) (مثنوی. نیک. 43: 3)
فرهنگ لغت هوشیار
عافیت طلب، آرامش خواه، راحت طلب، صلح جو
متضاد: عافیت سوز، مخاطره جو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرخاشگر، سرزنشگر، لوامه، ملامت گو، نکوهش گر
متضاد: ستایشگر، ملامت کن، ملامت کننده
فرهنگ واژه مترادف متضاد